روزنوشت شرکت در کنگره دندانپزشکی
روز قبل از کنگره:
فردا کنگره دندانپزشکی داریم. پیامک زده بودند که ظرفیت تمام شد و ثبتنام حضوری نداریم، لذا تشریف نیاورید. گفتم: زکی! مثلا میخواهند برسانند که بله شدت استقبال به حدی بود که دیگر جا نداریم. ما که هر سال میرفتیم و جا بود. نه اینکه ما هم مشتاق شرکت در کنگره هستیم، به خدا اگر زور تمدید پروانه نبود عمرا کسی بابت این برنامهها پول میداد.
سپردم جعفرآقا ماشین را ببرد کارواش و کت و شلوارم را از خشکشویی بگیرد. به منشی هم گفتم برنامه مریضهای صبح را کنسل کند و بگوید دکتر فردا در کنگره علمی سخنرانی دارند!
روز اول کنگره:
بعد از مدتها مجبور شدم هشت صبح بیدار شوم. به سرم زد حالا که صبح به این زودی بیدار شدهام بچهها را بفرستم یک دست کلهپاچه بگیرند، بزنیم به دل، اما یادم آمد باید خودم را برسانم برای ثبتنام.
وقتی به سالن همایشها رسیدم تا کیلومترها اطراف ساختمان اصلی جای پارک نداشت. نمیدانم این همه آدم علاف کی خودشان را به اینجا رساندهاند. بالاخره ماشین را یک جایی چپاندم و دویدم سمت باجه ثبتنام. هر سال دریغ از پارسال، بلبشویی بود که نگو و نپرس. همه دور خودشان میچرخیدند. نزدیک دویست تومان پول بابت ثبت نام دادم اما در عوض فقط یک پوشه و کمی کاغذپاره گرفتم. خیلی زورم گرفت.
زنگ زدم یکی یکی بچه ها را پیدا کردم. یکیدو تا هم از شهرستان آمده بودند. کلی از شرکت در کنگره احساس شعف کردم.
سری اول پانلها در حال برگزاری بود. حس و حال گوش کردن به سخنرانیها را نداشتم. رفتم سراغ نمایشگاه و چرخی زدم. غرفههای امسال زیاد بودند اما چیزی برای فروش نبود. میگفتند شرکتها به خاطر تحریم ها و نوسانات دلار فعلا فروش ندارند. یکی نیست بپرسد شما که چیزی برای فروش نداری مریضی کلی پول اجاره غرفه می دهی؟ اما کمی هدیه و اشانتیون گرفتم.
با رفقا رفتیم برای پذیرایی و کلی اس ام اس بازی کردیم.
کتابچه مقالات را نگاه کردم. مقالههای امروز به هیچ کارم نمیآمد. شنیدن سخنرانی را گذاشتم برای فردا. تا وقت ناهار هم در لابی نشستیم و قهوه خوردیم. بعد از ناهار پریدم توی ماشین و خودم را رساندم به مطب. دو تا از مریضها آمده بودند.
روز دوم کنگره:
صبح دیر بیدار شدم. حس و حال شرکت در کنگره نبود. رفتم مطب.
روز سوم کنگره:
دلم میخواست امروز حتما در کنگره شرکت کنم. یکی از دوستان قدیمی زنگ زد و گفت امروز برای خرید میآید کنگره. خواست یک قرار ناهار بگذاریم و گپی بزنیم اما جراحی ایمپلنت داشتم ترسیدم وقتش را کنسل کنم مریض بپرد. اتفاقا چند تا از بروشورهای نمایشگاه را نشانش دادم و با این بهانه که شرکتها ایمپلنت را گران کرده اند از مریض بیچاره واحدی دویست هزار تومان اضافه گرفتم.
فردا روز آخر است. باید یک سری به کنگره بزنم شاید برگه امتیاز بازآموزی را همان جا بدهند.
روز چهارم کنگره:
دیشب میهمانی تا ساعت سه شب طول کشید. صبح که چشم باز کردم ساعت دوازده بود. زنگ زدم به یکی از رفقا. گفت یک ساعت دیگر اختتامیه است. سپردم برگه امتیاز من را هم بگیرد. حس رفتن نبود. پتو را روی سرم کشیدم و خوابیدم.