پیش از آمدنش صدایش می آید. تا سر بگردانم از اتاق انتظار گذشته و خودش را به آستانه اتاقم رسانده. خروشان و برافروخته است. مشت گره کرده اش را جلوی سینه گرفته. نگاهش که می کنم لحظه ای مکث می کند. انگار که شرمگین شود، نفس عمیقی می کشد، سرش را پایین می اندازد و گامی عقب می گذارد و از دایره دیدم پنهان می شود.
مرد چهل ساله یکی از بیماران جدید من است. دو هفته پیش اول بار با صورتی ملتهب که از شدت درد چروکیده بود پیش من آمد. ریشه درد عفونتی بود که یکی از دندان های پیش بالا را در خود کشیده بود. آمده بود به نیت کشیدن دندان. دندان را نکشیدم. او را مجاب کردم که با درمان ریشه می توان درد را ساکت کرد؛ هرچند ضایعه کیستیک انتهای ریشه ممکن است کار را ختم به یک جراحی اپیکو در سال های آینده کند. تن داد به درمان پیشنهادی من داد و به یاد دارم که حین خروج از مطب خم شد تا دستم را ببوسد که دستم را پس کشیدم.
از جا بلند شدم و به سمت بیمار برافروخته ام رفتم. کار دندان او را طی چند جلسه تقریبا به آخر رسانده بودم. درمان ریشه را کامل کرده بودم، با یک پست فایبر ساختار از دست رفته دندان را بازسازی کرده و برای بردن دندان به زیر روکش از آن قالب گرفته بودم. در چنین شرایطی انتظار نداشتم آنطور که او حکایت کرد دندان دوباره دچار دردی حاد شود؛ طوریکه او را نیمه های شب جمعه از تخت خواب بیرون بکشد تا دربه در خیابان کند برای یافتن یک دندان پزشک.
آنطور که حکایت می کرد وقتی همکارم نتوانسته علت روشنی برای انفجار دوباره درد زیر دندان مذکور بیابد شروع به گرفتن سابقه از بیمارم کرده است. بیمار مثنوی درمان دندانش را با زبان عامیه شرح می دهد و البته اشاره می کند به استفاده من از کلاف به هم پیچیده سفید رنگ و باریکی که حین قالب گیری از دندان با یک قلم دندان پزشکی به زیر لثه او فشرده ام که برای او مشکوک و غیر قابل توجیه آمده و درد دندان شاید از همان روز شروع شده. نمی دانم همکار گرانقدرم در آن نیمه شب تعطیل طبق چه منطقی با شنیدن توضیحات بیمار از تعجب شاخ درآورده است که: نخ کرد توی لثه ات؟ تا او را به حقانیت کار من مشکوک کند و با کمی دست کاری دندان و تزریق یک بی حسی، پنجاه هزار تومان حق ویزیت بگیرد و بیمار صبح روز شنبه، به خون خواهی سراغ من بفرستد.
گرچه سعی کردم برای بیمار توضیح دهم که نخ گذاری دندان یکی از مراحل معمول قالب گیری از دندان است که البته توسط خیلی از دندان پزشکان رعایت نمی شود، همکار نیمه شب من، چنان او را پخته بود که بیمار قانع نشد و توضیحات مرا، ماله کشی روی اهمالم قلمداد کرد. همچنان برافروخته از مطب خارج شد و دیگر نیامد تا روکش دندانش برای من به یادگار باقی بماند.
بعدها در نقد این جریان، همکارانم راهکار های متفاوتی را برای حل اینگونه بحران ها پیشنهاد کردند. اما پیشنهادی که به دلم چسبید این بود که از بیمار بخواهم شماره دندان پزشک نیمه شبش را بگیرد و گوشی را به من بدهد تا چند عبارت چارواداری نصیبش کنم که بیمار و همکارم حساب کار دستشان بیاید و به کار بی اهمال من شبهه وارد نکنند.
جای بسی تاسف داره!!