فرزانه فرجاد
خانم منشی! داستان بعدی لطفا…
چه كسی گفته نوشتن نان و آب نمی شود؟ خیلی هم می شود.تاریخ ادبیات یك استثناء دارد كه می تواند به وسیله ی آن مشت محكمی بر دهان یاوه گویانی بكوبد كه معتقدند هركس دكتر شود پول در می آورد.
آقای دكتر آنتوان چخوف نمونه ی واضح و مبرهنی است مبنی بر اینكه به راحتی می شود با نوشتن چهارصد پانصد داستان كوتاه، هفت سال در دانشكده پزشكی مسكو درس خواند و همین طور حق التالیف گرفت و زندگی كرد! تازه آن موقع اصلا هم ایشان نمی دانسته كه این همه معروف است و فقط دلش خوش بوده به ستونی در یك روزنامه ی معروف كه داستان هایش را چاپ می كرده است.
چخوف اصلا یادش نمی آمد كه چرا رشته پزشكی را انتخاب كرده بود ولی گویا پشیمان هم نبود از این انتخاب. جالب است كه او به هیچ وجه معتقد نبود كه رشته ی پزشكی منافاتی با داستان نویسی اش دارد. نویسندگی زمانی حرفه ی اصلی چخوف شد كه او تحصیلاتش را تمام كرد.
در طول سال های نوشتن، آنتوان چخوف به نتیجه جالبی درباره رابطه ی میان علم پزشكی و نویسندگی رسید:
” بی شک تحصیلات من در دانشکده پزشکی تأثیر مهمی بر آثار ادبیم داشته است. اطلاعات پزشکی نیروی مشاهده مرا تقویت کرده است و دانش مرا نسبت به جهان و مردم غنی و سرشار کرده است. ارزش حقیقی این علم و تأثیر آن را در آثار ادبی من فقط یک دکتر می تواند درک بکند و بعلاوه تأثیر مستقیم علم پزشکی در آثار من چنان بوده که از خیلی اشتباهات بر کنار مانده ام. آشنایی من با علوم طبیعی و با متد و روش علمی همیشه مرا در راه منطقی نگاه داشته است و من تا آنجا که ممکن بوده است کوشیده ام که اصول علمی را مورد ملاحظه قرار بدهم و آنجا که رعایت و پیروی از اصول علمی امکان نداشته است اصلاً از نوشتن چنان مطلبی صرفنظر کرده ام.“
آثار چخوف آنقدر گسترده و متنوع اند كه نمی شود به همین راحتی درباره ی همه ی آنها قضاوت كرد. بسیاری از نمایشنامه ها و داستان های كوتاه او مورد استقبال وسیع مخاطبینش قرار گرفت. از جمله معروفترین آثار چخوف ” بانوی صاحب سگ”، ” سه خواهر” و ” باغ آلبالو” نام دارد. ولی نكته ی مهم در بررسی داستان های و نمایشنامه های چخوف این است كه پزشكان اغلب شخصیت های اصلی آثار او هستند كه همیشه تحسین نمی شوند.
چخوف آنچنان سرگرم زندگی درونی خود بود كه با وجود مرگ برادرش بر اثر بیماری سل، بیماری مزمن خود را جدی نگرفت. تا اینكه با شدت گرفتن مشكلات، به توصیه ی یكی از استادانش به یالتا و سپس به مركز نگهداری بیماران مبتلا به سل منتقل شد.
هیچ كس نمی داند در آن سه سال پایانی زندگی، چخوف به چه چیزی فكر می كرد و چه انگیزه ای سبب شد كه با وجود حملات شدید سل؛ شاهكارهای خود را بنویسد.
اما آنچه مسلم است تلفیق دانش و هنر در تار و پود زندگی این نویسنده ی بزرگ او را به انسانی فراتر از پزشكی چیره دست و یا نویسنده ای حرفه ای تبدیل كرد.
هنوز هم وقتی داستان های كوتاه را او بخوانید صدای محزونش را از لابه لای جملات كوتاه و كامل می شنوید كه انگار با همه ی شخصیت های داستان هایش همدردی می كند.