دکتر غفوری را روز اول با یک جلد زیراکس تکست جراحی شوارتز زیر بغل دیدم. می آمد و بی صدا می نشست و چند ساعتی مطالعه می کرد و می رفت.کم کم سر صحبت با دکتر باز شد. دکتر گفت که رزیدنت جراحی دانشگاه تهران است و مرخصی گرفته است تا برای مهاجرت به خارج از کشور اقدام کند. می گفت درس خواندن در ایران ارزش ندارد و می خواهد برای همیشه از ایران برود.
مدتی از آشنایی من با دکتر غفوری سپری شده بود و که یکبار در خروجی درب کتابخانه ، دکتر برومند بیگدلی(رزیدنت روانپزشکی) مرا هنگام چاق سلامتی با دکتر غفوری دید. وقتی تنها مرا گیر آورد از من نحوه آشنایی و ارتباطم را با غفوری پرسید. وقتی توضیح دادم خنده تلخی کرد و گفت: “سر کاری دکتر! این آدم از مریض های با سابقه شخصیتی ماست که دوست دارد ادای پزشک ها را در بیاورد و خانواده اش هم به خاطر این کار هایش از دستش ذله شده اند و چند بار بستریش کرده اند. خود من هم از این بیمار شرح حال گرفته ام،آدم بی آزاری است ولی دوست دارد کتاب های پزشکی زیر بغل بزند و دکتر صدایش کنند…کلا کیس جالبی است…”
غفوری روزهای بعد هم به کتابخانه آمد. و شوارتزش را جلوی من ورق می زد و می رفت. به کسی در مورد غفوری چیزی نگفتم و به روی خودش هم چیزی نیاوردم. بعد از مدتی دکتر غفوری از کتابخانه غیبش زد. تا اینکه چند هفته پیش غفوری را دیدم که کنار خیابان نشسته و به بچه هایی از مدرسه بیرون آمده دست تکان می دهد و لبخند می زند.