روز آزمون رزیدنتی بود.کتابخانه به طرز غمناکی خلوت شده بود و غیر از دو رزیدنت اخمو که چرت بین کشیکشان را در کتابخانه می زنند کسی در کتابخانه حضور نداشت. ساعت ۵ عصر بود که دکتر عسگرپور وارد کتابخانه شد و به روال قبل بساطش را روی یکی از میز ها باز کرد.
نزدیک شدم و گفتم: دکتر جان نه خسته،اینجا چه کار می کنی؟مگر امتحان ند اده ای امروز؟ امتحان چه طور بود…
– زیاد خوب نبود، فکر نکنم کاردیو(قلب) بتوانم قبول بشوم…چند ساعتی در خانه استراحت کردم و آمدم تا گرم هستم برای سال بعد شروع کنم و از رقبا عقب نیفتم!
Related Stories
14 ژانویه, 2024
20 مارس, 2014
21 فوریه, 2014