همه در کتابخانه نشسته بودند و سخت مشغول درس خواندن بودند. پنجشنبه روز قبل از آزمون رزیدنتی بود. ناگهان در باز شد و یک «بسته» با مهر و پلمپ وسط کتابخانه افتاد.
در کمال ناباوری بسته از جای خودش بلند شد و سر پا ایستاد، گرد و خاکی از سر و رویش تکاند و خطاب به همه گفت: «سلام پزشکان عزیز، جیپیهای محترم، فرهیختگان مکرم! من بسته سوالات آزمون رزیدنتی فردا هستم. آمدهام تا خودم را به شما عرضه کنم تا از لذت و مواهب نمره بالا در آزمون رزیدنتی، بهرهمند شوید. زود باشید دیگر… چرا مرا بر و بر نگاه میکنید، فرصت دارد از دست میرود… فقط یکییکی و به نوبت… خدمت همهتان خواهم رسید…»
دکتر فروضی با دو دست روی سرش کوبید. دکتر نوری گوشگیرهای آکوستیکاش را در گوشاش گذاشت و چشمهایش را بست. دکتر فرنوش از جایش بلند شد و سریع از کتابخانه بیرون رفت.
بسته سوالات وسط سالن مطالعه چرخ کوتاهی زد و به سمت میز خانم دکتر الهامی رفت. خانم دکتر جیغ بنفشی کشید و بالای صندلی رفت. دکتر شعاعی ترسان از جایش بلند شد و با صدای لرزان گفت: «با ایشان چه کار داری… دست از سرمان بردار… میبینی که همه فردا امتحان داریم، باید درس بخوانیم… وقاحت هم حدی دارد…»
بسته سوالات به سمت دکتر دانا چرخید… رنگ از چهره دکتر دانا پرید و به تته پته افتاد، بسته سوالات دوباره رو به دکتر الهامی کرد و گفت: «اگر با من باشید همه تان رادیو و اورتو و چشم و قلب قبولاید، لازم نیست در این کتابخانه نمور از آفتاب و مهتاب محروم شوید، این همه راه را آمدهام تا شما را خوشبخت کنم! با من باشید تا خوشبخت شوید…»
دکتر عسگری در حالی که دستهایش را در گوشاش گذاشته بود تا صدای پاکت سوالات را نشنود فریاد زد: «نه… برو… گم شو… ما سوال نمیخواهیم… انصاف نیست، همه زحمت کشیدهایم، شب و روز نخوابیدهایم… خانوادهمان را، زن و بچهمان را ندیدهایم… اصلا میدانی اگر گیر بیفتیم همه زحماتمان به باد میرود؟ میدانی محروممان میکنند؟ میدانی آبرویمان میرود؟ برو… برو… بگذار درسمان را بخوانیم…»
بسته سوالات قهقهه مستانهای زد و گفت: «ترسوها! بخت فقط یک بار در کتابخانه شما را میزند…خودفروشی ما بستههای سوال هر سال هم اگر باشد، هر کتابخانهای نیست… امسال به سراغ شما آمدم، ولی فرصتسوزی کردید… من عمر زیادی کردهام، سالهای زیادی دست به دست چرخیدهام… همین بچههای۸۲، با عرضهتر از شما بودند… حال که اینطور شد، میروم سراغ وزیر، میروم دفترش، مستقیم سراغ خود خودش و خودم را لو میدهم… شما هم همه اینجا باشید و باز چند هفته دیگر هم جان بکنید… عزت زیاد!»
Related Stories
14 ژانویه, 2024
20 مارس, 2014
21 فوریه, 2014