در اتاق معاینه نیمه بازه. خانم میانسالی مثل فشنگ وارد اتاق میشه… یکی از عوارض این ورود ناگهانی کوبیده شدن در به دیوار هست. در جواب نگاه بهت زده من می گه: “خیلی ناخوشم، نمی تونم وایسم.” خانم دیگه ای که ظاهرا نوبتش بوده، در چارچوب در ظاهر میشه و گفتگوی کوتاهی در مورد فرهنگ و رعایت نوبت و این صحبتها سر می گیره. طرفین بصورت همزمان در حال ارائه دلیل (بفرمایید داد و بیداد) هستن و من کماکان به نگاه بهت زدم ادامه می دم. پذیرش محترم هم اون وسطها داره چیزهایی میگه که هیچ کس نمی شنوه.
لحظاتی بعد خانمی که نوبتش بوده با نگاه عاقل اندر سفیهی به خانم عجول، از چار چوب در و میدان مبارزه خارج میشه. خانم عجول با لبخند پیروز مندانه ای چادر و چاقچورش رو جمع می کنه و گوشه ای چادر رو به دندون میگیره و ناگهان یک دفترچه در این میان پرت میشه رو میز. خانم عجول میشینه روی صندلی بیمار: ” وای به دادم برس آقای دکتر…مُردَم.” بقیه ماجرا شرح حال و بررسی متداول یک بیمار سرماخورده ست!
شروع می کنم به نوشتن نسخه، کمی جلو می آد و چشمهاش رو ریز می کنه تا نسخه در حال نوشته شدن را دقیقتر ببینه: “چی می نویسی حالا!؟”
– “دارو”
* “خوبش رو بنویس”
– {همون نگاه بهت زده}
* “خب منظورم اینه که یه چیزی باشه که صلاح می دونی”
هنوز چشم از نسخه بر نداشته و سعی می کنه در این میان چیزی کشف کنه.
* “الان من که با اینا خوب نمی شم”
دفترچه رو میذارم کنار: “خب با چی خوب میشی؟”
* “خب قرص و شربت و اینا بنویس”
– “از کجا می دونی ننوشتم؟”
* “خب خوبش رو بنویس”
– …
* “خب حالا هرچی صلاح بود…”
نسخه رو می گیره و به همان سرعت از در خارج می شه.
….چند روز بعد….
در باز می شه و همون خانم: “آقای دکتر من که هنوز خوب نشدم که! حالا چی نوشته بودی برام؟”
– ” دفترچه رو بده بگم ی نوشته بودم.” … (برگه داروخانه دست نخورده)… “داروهات رو نگرفتی؟!”
* ” دوغ چرا. نه والله .خب وقت نکردم برم بگیرم”
– “خانم! شما باید داروهات رو بگیری بخوری که بهتر شی. تو نسخه براتون دوا نوشته بودم، دعا که ننوشته بودم”